سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۸

امير قلعه‌نويي... از فرش تا روي شانه‌ هواداران
دقايقي پس از پايان بازي استقلال برابر پيام بود كه امير قلعه‌نويي بغضش تركيد. او كه هفته‌ها بود هر آنچه حرف مي‌شنيد را از اين گوش مي‌گرفت و در وجودش تل‌انبار مي‌كرد. يكشنبه شب از آن همه حرف فارغ شد. او كه زير بغلش را گرفته بودند و از اين طرف زمين به آن طرف مي‌كشاندند پس از آخرين دست تكان دادن براي هواداران از پله‌هاي كنار زمين پايين رفت و در درون رختكن تنهاي تنها نشست. اشك‌هاي امير گرم و غلتان روي صورتش راه مي‌رفتند و قدم به قدم شكر خدا را برجاي مي‌آوردند
Image and video hosting by TinyPic
شرايط به گونه‌اي نبود كه امير بتواند تنهايي‌اش را بيشتر احساس كند. چون او بايد نذرش را ادا مي‌كرد. او كه شب قبل از بازي به حرم امام‌رضا(ع) رفته بود و او را ضامن قهرماني تيمش در پيشگاه احديت قرار داده بود تيمش را جمع كرده به سمت حرم حركت كرد. طرفداران استقلال نيز بيرون از ورزشگاه به سمت هتل رفتند. جمعيتي بيش از دو هزار نفر جلوي هتل پارس مشهد تجمع كرده بودند به اين تصور كه اتوبوس استقلال به هتل بازخواهد گشت، غافل از اينكه تيم قهرمان نذر كرده بود و بايد نذرش را ادا مي‌كرد. امير و شاگردانش به حرم رسيدند و ديدند كه آنجا هم مملو از طرفداران مشتاق استقلال است كه در ميان انبوه زائران حرم امام رضا(ع) خيل عظيمي از جمعيت را تشكيل مي‌دادند. به هر حال با هر زحمتي بود امير و شاگردانش از ميان جمعيت رد شدند و خودشان را به صحن حرم رساندند. آنهايي كه شنبه شب هم در حرم بودند و از نذر و نياز امير اطلاع داشتند به محض اطلاع از قهرماني استقلال در شرايطي كه كمتر كسي انتظارش را داشت بلافاصله اين موضوع را به اطلاع سايرين رساندند و همين خبر كافي بود تا ولوله‌اي ميان جمعيت به راه بيفتد. همه در گوش هم مي‌گفتند امير قلعه‌نويي حاجت گرفته و رسيدن به او و كنارش بودن تبرك است. عده‌اي ديگر هم كه اعتقاد ويژه‌اي به اين موضوع داشتند مي‌خواستند يادگاري‌ از امير قلعه‌نويي داشته باشند. همين حرف‌ها و هجوم‌ها به سمت امير سبب شد تا به يكباره همهمه‌اي عجيب به راه بيفتد و مردم به سمت او هجوم بياورند. هر كسي مشكلي داشت و همه مي‌خواستند با نزديكي به امير به نوعي مشكل‌شان را از طريق او برطرف كنند. همين شد كه به يكباره به سمت او حمله‌ور شدند و با پاره كردن لباس امير قطعات كوچك آن را به تبرك مي‌بردند. البته اين اتفاقات لحظاتي بيشتر رخ نداد چرا كه با كمك اعضاي تيم و همراهان امير شرايط به حالت اول بازگشت و فقط اين سرمربي استقلال بود كه بخشي از لباس‌هايش كه به عنوان تبرك پاره و كنده شده بود را از دست داده بود. پس از آن اعضاي تيم زيارت حرم امام رضا را به جاي آورده و اين مكان را ترك كردند. امير قلعه‌نويي كه چند روز پيش از اين اتفاق مورد شديدترين حملات قرار گرفته بود حالا تبديل به يك «قديس» شده بود. شايد خود او هم چنين انتظاري نداشت و در مسير فرودگاه مشهد هم به اين مساله فكر نمي‌كرد اما كاروان استقلال پس از ترك حرم در احاطه ماشين طرفداران اين تيم تا فرودگاه مشهد اسكورت شد و بازيكنان تيم تازه پس از پياده شدن از اتوبوس متوجه شدند جمعيتي كثير از طرفدارانشان براي بدرقه به فرودگاه رفته و منتظرشان بوده‌اند. استقلالي‌ها با هر زحمتي بود از ميان جمعيت گذشتند و خودشان را به هواپيما رساندند اما هواداران استقلال حتي تا كنار هواپيما هم آنها را رها نمي‌كردند و دست از تشويق‌شان برنمي‌داشتند. ولي اين تازه سرآغازي بود براي شب خاطره انگيز آبي‌پوشان.هر چه هواپيماي استقلال به آسمان تهران نزديك‌تر مي‌شد شور و حال حاكم بر فرودگاه مهرآباد هم بيشتر و بيشتر مي‌شد. حلقه‌ها و دسته‌هاي گل، جعبه‌هاي شيريني، كيسه‌هاي شكلات، تصاوير امير قلعه‌نويي و پارچه نوشته‌هاي تبريك قهرماني در دستان علاقه‌منداني كه از ساعت‌ها پيش در فرودگاه انتظار ورود كاروان استقلال را مي‌كشيدند سنگيني مي‌كرد اما كسي حرف از خستگي نمي‌زد و سوال اصلي اين بود كه پس چه زماني اين هواپيما به زمين مي‌نشيند؟ ساعت يك بامداد روز گذشته بود كه سرانجام انتظارها به پايان رسيد. وقتي درب هواپيما باز شد صداي بوق و سوت و كف زدن هواداران پيش از هواي باراني تهران به داخل آن نفوذ كرد. بله. طرفداران استقلال كه مشخص نبود از چه مسيري خودشان را به آنجا رسانده بودند پاي پلكان هواپيما چشم به راه بودند. بازيكنان و مربيان استقلال يك به يك از هواپيما پياده مي‌شدند اما آنكه بيش از هر كسي مورد خواست هواداران بود امير قلعه‌نويي بود. طرفداران آبي‌دوست عطش ديدار با امير را داشتند و با مشاهده او سر از پا نشناخته و او را صدا مي‌زدند. به هر ترتيبي بود امير و شاگردانش به نزديكي سالن خروجي ترمينال يك فرودگاه مهرآباد رسيدند. مردم پس از اطلاع از اينكه شايد بازيكنان استقلال از بخش‌هاي ديگر فرودگاه خارج شوند بيش از هر كسي امير قلعه‌نويي را صدا زدند. امير هم به نفرات تيم گفت كه شما از در ديگري خارج شويد و من به جمع مردم خواهم رفت. با حضور امير در چارچوب ورودي درب ترمينال يك خيل جمعيت به سمت او هجوم بردند و در اين بين شيشه‌هاي ترمينال يك فرودگاه مهرآباد در كمتر از يك ثانيه خرد شده و زير پاي مردم پودر شد اما كمتر كسي متوجه اين اتفاق شد و هر كسي مي‌خواست دستش را به امير قلعه‌نويي برساند. امير قلعه‌نويي به هوا بلند شد و روي دست طرفداران تيمش قرار گرفت. هيچ كس حاضر نبود او به زمين برگردد و از ديدها پنهان شود پس امير همچنان روي دست‌ها قرار داشت و شايد اين حالت به مدت طولاني ادامه داشت. شعار و سوت و دست اجازه نمي‌داد صدا به صدا برسد اما شعاري كه بيش از هر شعار ديگري شنيده مي‌شد اين بود كه: «عشقم اميرخانه... تيمم اس اس تهرانه...» ساعت سه بامداد بود و چيزي حدود يك ساعت و نيم از زمان ورود كاروان استقلال به فرودگاه مي‌گذشت اما هنوز خوشحالي طرفداران اين تيم تمام نشده بود تا اينكه كم‌كم از تعداد جمعيت حاضر در سالن كاسته شد و امير قلعه‌نويي كه شايد آخرين نفر از جمع اعضاي كاروان استقلال بود محل فرودگاه را ترك كرد. جالب آنجا بود كه ماموران نيروي انتظامي هم در اين جشن دخالت چنداني نكردند و فقط از هواداران استقلال خواستند بدون حاشيه به شادي‌شان بپردازند كه به واقع آنها نيز چنين رفتاري را از خود به نمايش گذاشتند. ساعت چهار بامداد بود و انگار نه انگار كه ساعتي پيش فرودگاه مهرآباد تهران غرق در شور و غوغاي طرفداران استقلال بود. زندگي بار ديگر به روال قبلي‌اش بازگشت و مسافران يا تهران را ترك مي‌كردند و يا به تهران وارد مي‌شدند
چرخ سرنوشت، امير قلعه‌نويي را كه مورد سخت‌ترين تهمت‌ها و الفاظ تحقيركننده قرار گرفته بود روي دوش مردم به چپ و راست فرستاد و تكه‌هاي پيراهنش را به تبرك عده‌اي حاجتمند مبدل كرد
«اين خداست كه عالم به ذات آفريده‌هايش است و بس»

Image and video hosting by TinyPic

دوشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۸

روزگار یک جام به ما بدهکار بود
اولین دوره لیگ برتر ایران سال 1380
استقلال و پرسپولیس شانه به شانه هم اومدن تا رسیدن به بازی آخر
استقلال 2 امتیاز بیشتر از پرسپولیس داشت و تفاضل گل بهتری هم نسبت به پرسپولیس داشت
یعنی یک مساوی هم استقلال و قهرمان اولین دوره لیگ برتر ایران میکرد
استقلال با ملوان در انزلی بازی داشت و پرسپولیس با فجر سپاسی در استادیوم آزادی بازی میکرد
خوش بین ترین هواداران پرسپولیس هم فکر قهرمانی تیمشون و نمیکردن
استقلال توی زمین گل آلود انزلی 1 گل از ملوان خورد و تا آخر بازی هم نتونست این گل رو جبران کنه
پرسپولیس هم با یه گل دیر هنگام بازی رو برد و قهرمان اولین دره لیگ برتر شد
بهت طرفداران تیم استقلال و گرفته بود
تیمی که تا روز پایانی قهرمان بود نتونست یه مساوی از تیم ته جدولی ملوان بگیره و دو دستی جام و به رقیب سنتی خودش سپرد
روزگار گذشت و این بار ورق به گونه ای کاملا متفاوت برای آبی پوشان پایتخت رقم خورد
ذوب آهن رقیب استقلال برای قهرمانی یک مساوی میخواست تا قهرمان هشتمین دوره لیگ برتر بشه
این بارهم همون حادثه اتفاق افتاد
حادثه ای که هشت سال هواداران استقلال و زجر داد
حاثه ای که هشت سال هواداران استقلال از به یاد آوردنش هم فرار میکردن
ذوب آهن باخت تا استقلال با یه پیروزی توی مشهد هم خودش رو قهرمان کنه و هم پیام رو به لیگ 1 بفرسته
روزگار این جام رو به آبی پوشان و هوادارانش بدهکار بود
8 سال پیش خارج از خونه جام رو از ما گرفتی و حالا جاممون را خارج از خونه به ما پس دادی
روزگار... حساب بی حساب


Image and video hosting by TinyPic

یکشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۷

خسته و بی حوصله افتاده بودم جلوی تلوزیون
یکی یکی کانال ها رو عوض میکردم برنامه به درد بخوری برای دیدن گیرم نمیومد
از تکرار کردن کانال ها خسته شده بودم کنترل تلوزیون رو گذاشتم کنار و بی حال دراز کشیدم
داز کشیده بودم که تصویر احمدی نژاد توجه من و به خودش جلب کرد
داشت با یه گوشی حرف میزد چند نفر هم دورش بودن به حرفهاش توجه نمیکردم تا اونجایی از حرف هاش که چند بار با صدای بلند گفت:
الله اکبر
این و که گفت یه کم برام جالب شد صدای تلوزیون رو بلند تر کردم
صحبت های احمدی نژاد تموم شد
تصویر یه موشک پخش شد یه جا بود مثل یه سایت موشکی
یه صدایی پخش شد 10-9-8-...3-2-1
و موشک رفت تو هوا بعد از شلیک موشک یه نماهنگ ملی پخش شد
ساعتم و نگاه کردم 8:55 بود 5 دقیقه مونده بود به اخبار سراسری
فورا کنترل رو برداشتم و زدم کانال 1 ببینم قضیه چیه
خلاصه اخبار کاملا در مورد این اتفاق بود
اون یه موشک نبوده یه ماهواره بر بود که ماهواره ای که امید نامگذاری شده بود و به مدار زمین رسونده بود
این یعنی ایران به کشورهایی پیوسته بود که به فضا دست پیدا کرده اند
این یعنی شکستن یه بن بست دیگه با این همه تحریم و مشکلات
این یعنی یه پیروزی شیرین توی سی اومین سالگرد بزرگترین پیروزی

Image and video hosting by TinyPic

سه‌شنبه، تیر ۰۴، ۱۳۸۷

از پله های بیمارستان پایین میومدم
طبقه دوم بودم که یه سر و صدایی توجه من و به خودش جلب کرد
توی راهرو یه نگاهی کردم دیدم یه چند نفری خیلی خوشحال هستن
بالای در راهرو رو نگاه کردم دیدم تابلوی بخش زنان و زایمان رو دیدم
تابلو رو که دیدم فهمیدم جریان خوشحالی ها از چه قراره
برگشتم و اومدم پایین... چنتا پله مونده بود برسم به طبقه همکف یه سر و صدای عجیبی شنیدم ولی تا من رسیدم پایین از در بیمارستان رفتنه بودن بیرون
سرعتم و بیشتر کردم و از در بیمارستان رفتم بیرون
دیدم یه چنتا کوچه بالاتر یه آمبولانس وایساده و جمعیت هم دورش حلقه زدن
صدای جیغ و داد چنتا زن میومد از اون عکسی که دست چند نفر بود معلوم بود قضیه چی هست
خدا بیامرز جوون هم بود
سرم رو انداختم پایین و از کنارشون رد شدم
همینطور که راه میرفتم تا به ماشینم برسم یه آقا که دوربین فیلم برداری روی کولش بود نظر من رو به خودش لب کرد
دقیقتر که نگاه کردم یه ماشین گل زده دیدم و جناب داماد که داشت سوار ماشین میشد
اون آقا هم مشغول فیلم برداری از جناب داماد بود
سرم و انداختم پایین یه نیش خندی زدم و رفتم

کمتر از 1 کیلومتر بود از طبقه دوم دوم بیمارستان تا جلوی این گل فروشی
یه عده دنبال اسم بچه که تازه به دنیا اومده بود بودن
یه عده دنبال مسجد برای مراسم ختم
یه عده هم دنبال خیابون باحال برای شب گردی دنبال ماشین عروس


شنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۷

از بچگی به این موضوع خیلی فکر میکردم که این دنیا با اینکه گرد هست باید یه جایی تموم بشه
یعنی یه بن بست بزرگ
یا نه یه جایی باید باشه نشه ازش رد بشی یا اگر هم رد شدی بازم برسی به خودش
خلاصه یه چیزی مثل یه نقطه برای یه جمله ...همه حروف دست به دست هم میدن کلمات رو میسازن کلمات کنار هم میشینن تا به اون نقطه برسن
گذشت روزگاری
این افکار بچگانه یه جورایی حالت پختگی به خودش گرفت
این افکار همین طور ادامه داشت تا اون روزی که به این آخر رسیدم...به آخر این دنیای گرد
خود خودش بود شک نداشتم
تنها چیزی که فکر نمیکردم این اندازه ابهت بود برای این بن بست
یه بن بست عظیم
جایی که نه برای همه ولی میلیون ها نفر این نقطه رو تهش میدونن
انتهای همه ی راهها و جاده هایی که برای رفتن هست
انتهای تمام مقصد ها برای رسیدن

از خویش برستم من بر سجده نشستم من خویشم همه غیر آمد از غیر گسستم من
و گفتم:
لبیک...الهم لبیک...
لبیک را گفتم و به گرد خانه چرخیدم


میچرخم و مینوشم از این جام بی خود شوده از خویشم و از گردش ایام
این عشق الهی ست حق لایتناهیست

Image and video hosting by TinyPic

جمعه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۷

ماشین و کنار خیابون پارک کردم
وقتی میخواستم از ماشین پیاده بشم چشمم افتاد به یه پسری هم سن و سال خودم که پشت یه خاور در حال جمع کردن آشغال ها بود
بی اراده بهش خیره شدم و رفتم تو فکر
آخه فرق من و اون چی هست...؟
چرا من باید پشت ماشین خودم بشینم ولی اون باید پشت ماشین شهرداری آشغال جمع کنه
حق من از این دنیا چی هست
حق اون از این دنیا چی هست
اصلا چرا حق من باید بیشتر از اون باشه؟
وقتی من داشتم از گرمای تابستون برای خودم غور میزدم و حسابی کلافه شده بودم
اون از این گرما خیلی خوشحال بود چون آشغال بیشتر هست و بیشتر میتونه کار کنه
2 تا آدم هم سن توی فاصله کمتر از 20 متر چه اوضاع و افکار مختلفی میتونن داشته باشن

من و تو اون همه بودیم از یه قطره حالا ببین فاصله ماها چه قدره

دوشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۶

365 روز دیگه هم گذشت...!
رنگ سال گذشته را دارد همه لحظه های امسالم
365 حسرت را میکشم همچنان به دنبالم
Image and video hosting by TinyPic
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
و کسی گفت: سلام
با هزاران بوسه ... از سر شادی ذوق ... با هزاران لبخند
و کسی گفت: سلام
با نگاهی پرز زیبایی و مستی و غرور
با شتابی خوانا
با هزاران نکته ... با هزاران تکرار
و کسی گفت: سلام
من به او خندیدم و بر کوچه ی مجهول نگاهم آرام
با تمامی شادی
با تمامی لبخند
من به او گفتم آرام : سلام
که بهار
با هزاران امید ... در راه است !